loading...

گذرگاه

بازدید : 265
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 18:24

هوالرئوف الرحیم

وسایل باقلوا رو آماده کردم و مرتب چیدم روی کابینت.

یه لیوان چایی میریزم و از همه‌ی رنگهای پاستیل خرسی رضوان بر می‌دارم و با آرامش میشینم رو کاناپه و دونه دونه ش رو مزمزه می‌کنم و پست می‌نویسم و نوک لب نوک لب هم چای داغم رو می‌نوشم.

فردا که شب قتل اون ملعونه برای من همیشه شب مهم پختن چیزهای خوشمزه ست.

باقلوا هم اون چیز خوشمزه است که می‌خوام امشب آماده ش کنم، چون فردا دلم حلیم خواسته و گندمش رو خیسوندم و حسابی وقتم رو خواهد گرفت.

واسه سحری هم پاستا گذاشتم. با شک و اضطراب. حالا رضا بخوره ببینم نظرش چیه. این چند روز باقیمونده رو هم دووم بیارم غذای تکراری نپزم، عالی میشه.

این رعد و برقهای دلبر هم بچه‌ها رو بیدار نکنن شانس آوردم و می‌تونم سر فرصت به کارم برسم.

مژه مصنوعی چسبی بهتره یا مژه مگنتی؟
بازدید : 524
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23

هوالرئوف الرحیم

سه شب قدر گذشت. و من امروز که حسابی خونه تکونی کردم، حس تموم شدن ماه رمضان داشتم و حسابی غمگین بودم.

خونه تکونی رو به نیت عید فطر انجام داده بودم ولی وقتی انجام شده بود عذاب وجدان گرفته بودم. دلم نمی‌خواد تموم بشه خب.

خلاصه اینجوری...

رنگ مو و آرایش و لنز چشم و چه جوری باید انتخاب کنیم
بازدید : 649
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23

هوالرئوف الرحیم

عرضم به خدمت انورتون که حسابی سرم شلوغه و نرسیده بودم بنویسم.

اتفاق خیلی خوب از بعد خریدن گوشی جدید، گرفتن فیلم و عکسهای زیاد از بچه‌ها مخصوصا فسقلک هست، که این یکساله تو تمام لحظات مهمش گوشیم یا خاموش بود یا خاموش می‌شد بخاطر باتری.

چند روز بعد از تولدم وقتی که از همه به حد کفایت نوازش گرفته بودم، وقت روانشناسم که مجازی بود رسید.

راضی بودم و راضی نبودم.

راضی بودم چون بهم گفت فعلا فقط خودت رو دوست داشته باش. راضی نبودم بخاطر حرفهایی که زدم و نرفت و حرفهایی که اشتباه انتقال پیدا کرد، از بس که نت بد بود.

خلاصه ماجرای من ادامه داره و فعلا روزی سه بار خودم رو قراره نوازش کنم و هر بار کاری می‌کنم که باحاله، خودمو نوازش می‌کنم. تا برسیم به روزی سه بار.

با همه فعلا تو صلحم جز طبقه بالایی‌ها.

حتی با جاری م هم.😳

دیگه این از این.

.*. گذشت... زود گذشت... .*.
بازدید : 647
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 3:21

هوالرئوف الرحیم

من شب تولدم، یعنی شب جمعه پیش، دوباره دچار سندرم افسردگی قبل از تولد شدم.

دیگه نتونستم خودم رو دوست داشته باشم و نوازش کنم.

حتی برنامه‌ی کیکی که می‌خواستم برای خودم درست کنم رو با بدترین شکل ممکن، از خودم دریغ کردم و ...

شب به مامان گفتم نمی‌خوام برام تولد بگیرید و اومدم پایین و تمام شب گریه کردم. دعای افتتاح خوندم و یاد بی توجهی‌هایی که توی زندگی بهم شده بود افتاده بودم و تا پاسی از شب زار زدم.

رضا بچه‌ها رو خوابوند و اومد خوابید. یه توجهک کوچیکی بهم کرد و من پسش زدم و پشت بهم کرد و خوابید.

صبح برای سحری که بیدار شدیم بهم تولدمو تبریک نگفت. توی سکوت پیش رفتیم.

بعد من خوابیدم و صبح که بیدار شدم دیدم برام دسته گل سفید بزرگ خریده و روش نوشته که تولدم مبارک.

یکم بهتر بود حالم.

به خودم رسیدم و کار و بارهام رو کردم و به زیبایی خودم پرداختم و شب تیپ زده رفتیم بالا.

مامان برام سنگ تموم گذاشته بود. افطار. شام. کیک. کادو.

کادوی اون شب خیلی مورد توجه نبودن. فقط برای خالی نبودن عریضه بودن. ولی یکشنبه کادوی نرجس و مامان رسید. ازون سینی چوبیایی که صبحانه ت رو تو رختخواب می‌خوری. یعنی مردم براش.

دیروز 21 اردیبهشت و 13 ماهگی فسقلک هم بلاخره بعد از 9 سال گوشی جدید خریدم. یعنی کادوی رضا به دستم رسید.

گوشی قبلیم اون موقع آخرین مدل کوربی بود و خیلی خفن. و این یکی هم که دستش درد نکنه کلی شرمنده م کرده. و من همش چشمهام چهارتا میشه از بس امکاناتش خفنه.

الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.

طرز تهیه ژله هندوانه+ چطور ژله هندوانه درست کنیم؟
بازدید : 611
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22

هوالرئوف الرحیم

رضا حسابی روز سالگردمون محبت کرد. کلی حرف زدیم. کلی خواسته‌هام رو گفتم و در نهایت بهش یک زمان دادم. گفتم یا تغییرات مشهود باشه یا می‌شم رهای رهای آمل.

دیگه بچه‌ها هم خوبن.

رضوان به شدت با فسقل خوبه. اما نیاز به محبت رو هم کاملا ابراز می‌کنه و ما هم اجابت می‌کنیم. فسقلک هم هر روز کار جدید می‌کنه.

راه رفتنش خیلی عالی شده در جد بدو بدو. وقتی بگیم "الو فسقلک سلام" هرچی پیشش باشه رو بر می‌داره و می‌گذاره دم گوشش و سلام و الو. مهر هم ببینه سجده می‌کنه خیلی با نمک.

زندگی جاریستتتت.😍

BTS, NCT 127, GOT7, BLACKPINK, And More Rank High On Billboard’s World Albums Chart
بازدید : 460
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22

هوالرئوف الرحیم

از عید که کتاب چهارسالگی رو برای رضوان گرفتم، یک کتابش که تموم شده، کتاب ریاضیش هم نصفه موند چون یهو وا داد. کتاب دقتش رو می‌تونه یک شبه تموم کنه. ولی من طولش می‌دم.

شمردن. دسته کردن. تفکیک کردن. رنگها. چپ و راست و وسط و اول و آخر و اسم اشیاع و تفاوتها و یک سری مفاهیم رو یاد گرفته. مثل هم خانواده بودن چیزها.

خیلی‌هاش رو بلد بود و حالا تثبیت شده.

بسیار شیرین زبونه. کلمات قلمبه سلمبه‌ی ما و تبلیغات رو تو حرفهاش استفاده می‌کنه.

مهربونه. منظمه. وسواس هم داره.

نقاشی‌هاش مال مال خودشه و از کسی تقلید نمی‌کنه. چیزهایی میکشه که باورت نمیشه بتونه بکشه. تقریبا هیچ چیز نیست که نتونه بکشه. دقیق. جوری که بفهمی‌چیه.

کاردستی بسیار دوست داره و سعی می‌کنه چیزهای جاللبی درست کنه. اون روز من سرم به کار گرم بود. ماسک صورت. پیشبند بچه. یه عروسک به اسم ابرک و خیلی چیزهای دیگه درست کرده بود.

پر دل و جرئته. اما بی احتیاط نیست. کارهای خطرناک نمی‌کنه. یه جورایی عاقله انگار.

از سس. ماست و چیزهای سفید که ما می‌خوریم در حد تهوع چندشش میشه.

خوراکی‌های نرم رو دوست نداره مثل کیک و کلوچه و آلبالوی توی غذا و کرفس توی غذا که نرم باشه. عوضش از چیزهای خشک و کریسپی به شدت لذت می‌بره. نون خشک شده یا تنوری. بیسکوئیت. کوکی. چوب شور. چیپس و ...

اگر فواصل غذاییش رو رعایت کنی خیلی خوب غذا می‌خوره. وگرنه بدغذاترین موجود رو زمینه.

وقتی عصبانی یا ناراحت. یا جریحه داره از ته جیگرش گریه و جیغ می‌زنه. بی محلی کاری رو درست نمی‌کنه. تنبیه بدتر می‌کنه. فقط باید ازش تعریف کنی یا پیشنهادهای ویژه بدی یا بحث رو عوض کنی و ببری تو مسائل جذابش.

به چهره‌ها خیلی اهمیت می‌ده.

و خیلی چیزهای ویژه‌ی دیگه.

بهترین روش تهیه سوپ هویج
بازدید : 537
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22

هوالرئوف الرحیم

گفتم که روز تولد رضوان فسقلک که قبلا چندبار دیده بودم بدون گرفتن دستش از یه جا عبور کرده بود، رسما راه رفتنش رو بهمون اعلام کرد. فردا و پس فرداش کج دار و مریز پیش رفت ولی امروز دیگه خودش رو ذوق خودش هی تو خونه راه می‌رفت.

دیشب یه چیزی از رو زمین برداشت گذاشت دهنش. پریدم از دهنش در بیارم پیدا نکردم. خوابوندمش و با انگشت تو دهنش جستجو می‌کردم که یهو اون ته لثه‌ی بالاش یه دندون جدید دیدم.

یعنی چهارتای جلو. یه دونه اون ته مه‌ها.

دیده بودم مشتش رو توی صورتش فرو می‌کنه، فکر نمی‌کردم یهو کرسی در بیاره هنوز چهارمی‌جلو کامل بیرون نزده.

و اینکه ازین جارو دستی نپتونها رو میگیره و قشنگ عین من جارو می‌زنه.

قاب موبایل، موبایل، کنترل تلویزیون یا هر چیز مستطیل رو روی گوشش میگیره و الو الو می‌کنه. اگرم ما بگیم "الو فسقلک" و اون چیز جلوی پاش باشه، تندی بر می‌داره و الو می‌گه.

بابا. باباجون. ببعی. بع بع. مامان. مامانی. الو. سلام. بله. رو میگه جوری که قشنگ متوجه میشی. بیشتریهاش مال یک هفته‌ی اخیره. مامان و امی‌رو از بدو تولد می‌گفت. بابا رو یک ماهی هست میگه.

وقت نماز هم میاد و سرش رو می‌چسبونه به جانماز. مثل وقتی می‌خواد دالی کنه. ولی گویا سجده ش هست.

دیگه...

فعلا اینها

.*. 4 سالگی اش .*.
بازدید : 449
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22

هوالرئوف الرحیم

دو روز گذشته خیلی سعی کردم کارهایی که خودم دوست دارم رو انجام بدم.

مثلا روز اول به شدت آشپزی کردم. چیزهایی که خودم دوست دارم. خوشمزه هم پختم. بی توجه به اینکه رضوان دوست نداره. البته چندتا غر زدم سر کیک آلبالو که نخورد، ولی در کل اون روز از خودم راضی بودم.

بعد امروز یکم به قیافه‌ی خودم و زندگی رسیدم. حتی حمامی‌کردم که فقط تو مجردی چنین حمام مفصلی خدا نسیبم می‌کرد. بعدش هم تیپی که خودم دوست دارم رو زدم بعد هم که حسابی ترگل برگل شدم، زیر پتو رو کاناپه خزیدم و کتاب جدیدم رو شروع کردم و یواش یواش از گرمای پتو چشمهام گرم شد و به خلسه رفتم.

بیدار که شدم فکر کردم رضا داره به بچه‌ها غذا می‌ده. ولی نداده بود. به هر دوتاشون غذای مفصل دادم و باز سراغ کتابم رفتم.

همش با خودم مرور می‌کنم که آمل، چطوری زندگی می‌کردم؟

اون موقع دانشجو بودم و کارهای دانشگاه خیلییییی از وقتم رو می‌گرفت. حالا مادر هستم و همونطور. مابقی وقتمم سعی می‌کنم مثل اون موقع‌ها سپری کنم.

اون موقعها که عشق ازدواج بودم، با یک شوهر و خانواده‌ی خیالی زندگی می‌کردم. باهاشون حرف می‌زدم. براشون غذا می‌پختم. زندگی می‌کردم. حالا دارمش و نمی‌خوام در نظر بگیرمش. عین دیوار.

هیچ برخوردی در رابطه با عذر خواهی و اینها نمی‌کنه.

منتظره مثل هر بار من پیشقدم بشم.

نخواهم شد.

زندگی بدون اون برام شیرین تره.

بدون اون با این رفتارهاش در واقع. وگرنه کی از زندگی با یه آدم عاشق پیشه‌ی قدردان بدش میاد. کی رو تحویل بگیره بهتر از اون؟

خلاصه اینجوری.

دیروز کیک پختم که ویر کیک رضوان هم بخوابه یه وقت به شب جمعه یا روز جمعه نیفته فکر کنه بابت سالگرد ازدواج پختم.

خلاصه که پیش همیم و دووووووووووووووور از هم.

وقتی به هیچ جای اون نیست چرا من خودم رو بکشم براش؟!؟؟؟

.*. یک سالگی اش .*.
بازدید : 466
يکشنبه 23 فروردين 1399 زمان : 2:39

هوالرئوف الرحیم

به شدت مشغول تدارک تولد بچه‌ها هستم و جشن نیمه شعبان.

بخاطر سورپرایز به رضوان گفتم اینها سفارش مشتریه و اونم با زیرکی و شیطنت گفت مشتریت داییه یا خاله؟! پدر صلواتی...

خلاصه. تم رو ساختم. کارها تقریبا رو رواله. فقط دنبال مداحی بگردم و بعیده بتونم موفق بشم آلبوم برای کلیپ جمع کنم. وقت نمی‌کنم.

بعدشم خامه قنادی گیر نیاوردم مجبور شدم خودم درست کردم. ولی چییییی شد‌هااااا. بح بح.

خدا کنه یه تولد مرتب و منظم بتونم برای بچه‌ها ثبت کنم. مخصوصا فسقلک که اولین تولدشه و می‌خوام تفاوتی با خواهرش نداشته باشه.

با هر چی تو خونه داشتم و درست کردم. کادو تولدها هم اینترنتی. ما بقی هم شهروند سر کوچه.

خب برم که فردا خیلییییی کار دارم.

فوت و فن های آش رشته سنتی ایرانی
بازدید : 467
يکشنبه 23 فروردين 1399 زمان : 2:39

هوالرئوف الرحیم

تو این هفته دو بار رفتم خرید. چون دارم تدارک برای تولد بچه‌ها می‌بینم.

تولد یکسالگی و چهار سالگی.

بیرون از خونه نگرانم می‌کنه. مردمی‌که هیچ چیز رو رعایت نمی‌کنن...

الان یه فیلم دیدم که حسابی ذهنم رو درگیر کرده. یه جور پیشگویی. که یه جاهاییش با حرفهای آقا سازگاره و من حرفهای آقا هست که برام سندیت داره. و برای همین هم ذهنم مشغول شده.

قبل از بیماری اپیدمی‌می‌گن بدنهاتون رو قوی کنین که دچارش نشین. الان هم برای روحم چیزهایی شنیدم. متوکل. شاکر. خدا دوست بشم...

دست خط حاج قاسم روی در یخچاله و بیشتر وقتها که تو آشپزخونه منتظرم یه چیزی آماده بشه تا برم مرحله‌ی بعدی کار، بهش خیره می‌شم. به آخرین راز و نیازش. به درخواستش. دیداری که ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن کنه...

خدایا... میشه کمکم کنی؟!؟؟؟

.*. پیش درآمد .*.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 180
  • بازدید سال : 180
  • بازدید کلی : 21333
  • کدهای اختصاصی