هوالرئوف الرحیم
گفتم که روز تولد رضوان فسقلک که قبلا چندبار دیده بودم بدون گرفتن دستش از یه جا عبور کرده بود، رسما راه رفتنش رو بهمون اعلام کرد. فردا و پس فرداش کج دار و مریز پیش رفت ولی امروز دیگه خودش رو ذوق خودش هی تو خونه راه میرفت.
دیشب یه چیزی از رو زمین برداشت گذاشت دهنش. پریدم از دهنش در بیارم پیدا نکردم. خوابوندمش و با انگشت تو دهنش جستجو میکردم که یهو اون ته لثهی بالاش یه دندون جدید دیدم.
یعنی چهارتای جلو. یه دونه اون ته مهها.
دیده بودم مشتش رو توی صورتش فرو میکنه، فکر نمیکردم یهو کرسی در بیاره هنوز چهارمیجلو کامل بیرون نزده.
و اینکه ازین جارو دستی نپتونها رو میگیره و قشنگ عین من جارو میزنه.
قاب موبایل، موبایل، کنترل تلویزیون یا هر چیز مستطیل رو روی گوشش میگیره و الو الو میکنه. اگرم ما بگیم "الو فسقلک" و اون چیز جلوی پاش باشه، تندی بر میداره و الو میگه.
بابا. باباجون. ببعی. بع بع. مامان. مامانی. الو. سلام. بله. رو میگه جوری که قشنگ متوجه میشی. بیشتریهاش مال یک هفتهی اخیره. مامان و امیرو از بدو تولد میگفت. بابا رو یک ماهی هست میگه.
وقت نماز هم میاد و سرش رو میچسبونه به جانماز. مثل وقتی میخواد دالی کنه. ولی گویا سجده ش هست.
دیگه...
فعلا اینها